شیرین گفتار. شیرین زبان. (ناظم الاطباء). شیرین سخن. خوش بیان. شیرین بیان. (یادداشت مؤلف). شیرین گزار. شیرین گفتار. (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود. - شیرین کلام شدن، شیرین سخن گشتن. شیرین گفتار شدن: از من به عشق روی تو می زاید این سخن طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد. سعدی
شیرین گفتار. شیرین زبان. (ناظم الاطباء). شیرین سخن. خوش بیان. شیرین بیان. (یادداشت مؤلف). شیرین گزار. شیرین گفتار. (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود. - شیرین کلام شدن، شیرین سخن گشتن. شیرین گفتار شدن: از من به عشق روی تو می زاید این سخن طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد. سعدی
صفت و حالت شیرین کلام. شیرین سخنی. شیرینی کلام و بیان. (از یادداشت مؤلف) : در مقام شیرین گفتاری و شیرین کلامی درآیند. (تزک تیموری، نسخۀ خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83). رجوع به شیرین کلام و شیرین سخنی شود
صفت و حالت شیرین کلام. شیرین سخنی. شیرینی کلام و بیان. (از یادداشت مؤلف) : در مقام شیرین گفتاری و شیرین کلامی درآیند. (تزک تیموری، نسخۀ خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83). رجوع به شیرین کلام و شیرین سخنی شود
آنکه با حلاوت سخن می گوید. (ناظم الاطباء). شیرین سخن: نه از خط شیر شد پشت لب آن شیرین تکلم را که از دل بستگیها حرف گرد آن دهن گردد. صائب تبریزی (ازآنندراج). رجوع به شیرین سخن شود
آنکه با حلاوت سخن می گوید. (ناظم الاطباء). شیرین سخن: نه از خط شیر شد پشت لب آن شیرین تکلم را که از دل بستگیها حرف گرد آن دهن گردد. صائب تبریزی (ازآنندراج). رجوع به شیرین سخن شود
مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، شعبده باز و حقه باز، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، مردم خوش آمدگوی و چاپلوس، (از ناظم الاطباء)، کسی که کارهای خوب از دستش برآید، (آنندراج)، مردم سلیم النفس و خوشخوی، (از ناظم الاطباء)، آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند، آنکه هنرش مطبوع نماید، (فرهنگ فارسی معین) : در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست، شفیع اثر (از آنندراج)، ، که کار و صفت شیرین دارد، آنکه یا آنچه سخت دلنشین و دوست داشتنی است، (از یادداشت مؤلف) : چابکی چربدست و شیرین کار سام دستی و نام او سنمار، نظامی، به مروارید دیباهای مهدش به مروارید شیرین کار شهدش، نظامی، چید از آن میوه های نوشین بار خورد از آن شوشه های شیرین کار، نظامی، بوستانی لطیف و شیرین کار دوستان زو لطیف تر صد بار، نظامی، پس ای غلام بدیع الجمال شیرین کار که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش، سعدی، بندهای رطب از تلخ فرودآویزند نخلبندان قضا و قدر شیرین کار، سعدی، چو در محاوره آید زبان شیرینش کجا شوند تماشاکنان شیرین کار، سعدی، تو خود چه لعبتی ای شه سوار شیرین کار که توسنی چو فلک رام تازیانۀ توست، حافظ، ز شور و عربدۀ شاهدان شیرین کار شکر شکسته سمن ریخته رباب زده، حافظ، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را، حافظ، از مردم خوش طبع شیرین کار شیرین گویی که در شهر هستند برآورند، (تزک تیموری خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83)، - ناز شیرین کار!، آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را، آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند، (یادداشت مؤلف)، ، استاد حلوا و حلوافروش، (از ناظم الاطباء)، قناد، (آنندراج) : می نماید تلخی بادام آخر خویش را گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند، صائب (از آنندراج)
مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، شعبده باز و حقه باز، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، مردم خوش آمدگوی و چاپلوس، (از ناظم الاطباء)، کسی که کارهای خوب از دستش برآید، (آنندراج)، مردم سلیم النفس و خوشخوی، (از ناظم الاطباء)، آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند، آنکه هنرش مطبوع نماید، (فرهنگ فارسی معین) : در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست، شفیع اثر (از آنندراج)، ، که کار و صفت شیرین دارد، آنکه یا آنچه سخت دلنشین و دوست داشتنی است، (از یادداشت مؤلف) : چابکی چربدست و شیرین کار سام دستی و نام او سنمار، نظامی، به مروارید دیباهای مهدش به مروارید شیرین کار شهدش، نظامی، چید از آن میوه های نوشین بار خورد از آن شوشه های شیرین کار، نظامی، بوستانی لطیف و شیرین کار دوستان زو لطیف تر صد بار، نظامی، پس ای غلام بدیع الجمال شیرین کار که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش، سعدی، بندهای رطب از تلخ فرودآویزند نخلبندان قضا و قَدَر شیرین کار، سعدی، چو در محاوره آید زبان شیرینش کجا شوند تماشاکنان شیرین کار، سعدی، تو خود چه لعبتی ای شه سوار شیرین کار که توسنی چو فلک رام تازیانۀ توست، حافظ، ز شور و عربدۀ شاهدان شیرین کار شکر شکسته سمن ریخته رباب زده، حافظ، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را، حافظ، از مردم خوش طبع شیرین کار شیرین گویی که در شهر هستند برآورند، (تزک تیموری خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83)، - ناز شیرین کار!، آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را، آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند، (یادداشت مؤلف)، ، استاد حلوا و حلوافروش، (از ناظم الاطباء)، قناد، (آنندراج) : می نماید تلخی بادام آخر خویش را گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند، صائب (از آنندراج)